Web Analytics Made Easy - Statcounter

زندگی‌اش را شبیه یک فیلم سینمایی می‌داند؛ صدیقه بهرامی که دست سرنوشت برای او تقدیر متفاوتی را رقم زده بود، دو بار نشستن پای سفره عقد با مردانی که راه آسمان را در پیش گرفتند، شهادت برادرش و جدایی ۱۶ ساله از فرزند اولش تنها بخشی از زندگی پر فراز و نشیب او است.

به گزارش خبرنگار ایمنا، خانه‌ای قدیمی که عکسی از یک شهید بر سر آن نقش بسته، در یک کوچه بن‌بست، نشانی سرراستی است؛ گل‌های پیچک تا بالای دیوار خانه بالا رفته و منظره با صفایی را ایجاد کرده است، زنگ در را که می‌زنم، خانمی با لبانی خندان به استقبالمان می‌آید، هرچند چین‌وچروک صورتش، شادابی چهره‌اش را گرفته است.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

زندگی صدیقه بهرامی که عنوان همسر شهید و خواهر شهید را با خود یدک می‌کشد، پر از اتفاقات و فراز و نشیب‌هایی است که داستان زندگی او را شبیه فیلم‌های سینمایی کرده است.

صدیقه‌خانم برای ما از خانواده شلوغ و پر فرزندی می‌گوید که دوران کودکی‌اش در آن سپری شد، از پدری با ایمان و نامدار در محله که کشاورزی می‌کرد و از مادری مهربان که با وجود ۱۳ بچه قد و نیم، خانه‌داری و تربیت فرزندش زبانزد آشنایان بود.

علاقه پدر به تحصیل دخترانش، پای او را یک سال زودتر به مدرسه باز کرد آن هم با شناسنامه خواهری که در سه ماهگی از دنیا رفته بود و صدیقه‌خانم بی‌خبر از بازی که سرنوشت برای او رقم زده بود، دوران ابتدایی را با خوشی و خرمی پشت سر گذاشت: «به دوره راهنمایی که رسیدم، درِ خانه‌مان هم به روی خواستگارها باز شد، آن زمان در اطراف ما مرسوم نبود که پسر و دختر قبل از قرائت خطبه عقد، دیداری با یکدیگر داشته باشند، فقط از اطرافیان می‌شنیدم که خواستگارم احمد نام دارد و جوان پاک و درستکاری است که بسیار معتقد و باایمان است و همین موضوع من را که در آن زمان دختری ۱۶ ساله بودم خوشحال می‌کرد، با احمد نامزد کردیم و او عازم جبهه و منطقه سرپل ذهاب شد و پس از گذشت سه ماه به خانه برگشت.»

زندگی مشترکی که سه ماه طول کشید

صدیقه‌خانم اواخر سال ۱۳۶۰ پای سفره عقد مردی می‌نشیند که لباس جهاد بر تن داشت: «یک هفته بعد زندگی مشترک ما در اتاقی در خانه مادر احمد شروع شد، او بیشتر دغدغه رفتن داشت تا پای ماندن، همیشه از شوق زیادی که برای جهاد و رفتن به جبهه داشت، برایم حرف می‌زد، دلم هرّی پایین می‌ریخت، اما هیچ‌گاه دم از مخالفت نمی‌زدم، احمد همیشه می‌گفت که خون من از بقیه رزمندگان و شهیدان رنگین‌تر نیست، در میان آشنایان خانمی بود به نام خانم موسوی که بسیار مؤمن و باصفا بود و دو فرزندش در فاصله کمی به شهادت رسیده بودند، همیشه برایم صبوری او را مثال می‌زد، کمتر از سه ماه از زندگی مشترک ما گذشته بود که او این بار عازم جبهه جنوب شد، عملیات الی‌بیت‌المقدس و آزادسازی خرمشهر در جریان بود؛ دوم خردادماه سال ۱۳۶۱ بود که خبر شهادت احمد را برایمان آوردند.»

در میان سردرگمی و بهت صدیقه‌خانم مراسم‌های تشییع و خاکسپاری همسر جوانش برگزار می‌شود: «پسر دایی او که با احمد در منطقه حضور داشت، تعریف می‌کرد که او در آن‌جا به بچه‌ها می‌گفت: من نمی‌خواستم زن بگیرم، اما دوست داشتم اگر شهید شدم یک یادگاری از خودم داشته باشم. اگر دختر بود نامش را زینب بگذارید و اگر پسر بود نام خودم را زنده کنید و همان هم شد، چند روزی از شهادت احمد نگذشته بود که فهمیدم باردار هستم. دوران بسیار سختی بر من طی شد، بهت رفتن همسرم را با امید دیدن فرزندش تحمل می‌کردم تا اینکه در اواخر سال ۱۳۶۱ پسرم به دنیا آمد و طبق وصیت پدر نام او را احمدرضا گذاشتیم.»

صدیقه‌خانم هنوز با غم از دست دادن همسر کنار نیامده که غم دیگری روی دلش تلنبار می‌شود، غم جدایی از فرزندی که بعد از پدر چشم به دنیا گشوده است: «مادر احمد که علاقه‌ای وصف‌ناشدنی به احمد و همچنین فرزند او داشت، پسرم را در حالی که طفلی هفت ماهه بود به منزل خود برد تا در کنارش باشد، شاید یکی از تلخ‌ترین خاطرات زندگی من همین جدایی طولانی باشد که هر لحظه‌اش برایم یک عمر گذشته‌است، دیگر زندگی برایم معنایی نداشت، تنها دغدغه‌ام فرزندم شده بود، از سویی آن زمان وجود یک زن نوجوان بیوه برای خیلی از خانواده‌ها سخت بود، برای همین آشنایان دور و نزدیک به فکر شوهر دادن من افتادند، موضوعی که حتی در فکر من هم نمی‌گنجید، خواستگار، پسرخاله من بود؛ احمدرضا صادقی که بیشتر اوقات یا در جبهه بود یا سپاه منطقه و از قضا دوست صمیمی احمد (جمشیدیان) بود، هر دو هم‌سن بودند و پشت یک نیمکت و در یک مدرسه درس خوانده بودند، دو رفیق همدل و هم اعتقاد که دست سرنوشت آن دو را سر راه من قرار داده بود، صدیقه خانم ادامه می‌دهد: یک سال پس از شهادت احمد، دوباره پای سفره عقد نشستم، احمدرضا مرد مهربان و بزرگواری بود که آرزویش شهادت در راه حق بود، گاهی به جبهه می‌رفت و باز می‌گشت، به خاطر کارایی خاصی که در تبلیغات سپاه داشت، زیاد با رفتن او به جبهه موافق نبودند، اما او باز هم می‌رفت.»

رفتنی که بازگشتی در آن نبود

شهادت برادری که کنار یکدیگر قد کشیده بودند، خزان دیگری در زندگی صدیقه‌خانم رقم زد، برای او که گدازه‌های آتشین درد جدایی از فرزند هر روز شعله‌ور می‌شد: «در آخرین روزهای سال ۱۳۶۲ برادرم نادعلی بهرامی که از طرف بسیج به جبهه رفته بود، در عملیات خیبر به شهادت رسید، نادعلی از آن بچه‌های خوب روزگار بود، زمانی که برای کمک کردن به کندن قبور شهدا رفته بود، به فرد همراهش گفته بود، این قبر را کمی درازتر بکنید، قدم من بلند است! و جالب آن‌که در همان قبر به خاک سپرده شد.»

صدیقه‌خانم ادامه می‌دهد: یک سالی از ازدواجمان نگذشته بود که خدا پسر دیگری به من بخشید، پسری که قرار بود جای خالی برادرش را هم برای پر کند: تیرماه سال ۱۳۶۴ بود که احمدرضا با چهار تا از پسر دایی‌هایمان برای شرکت در عملیات قادر به جبهه غرب رفت، اما خبری از بازگشت او نشد، نه می‌دانستیم که شهید شده است و نه اسیر، روزها و سال‌ها گذشت و من در خانه خاله‌ام مشغول بزرگ کردن پسرم بشیر بودم، همیشه گوشم به رادیو بود تا شاید اسمی از احمدرضا به گوشم برسد، اما انتظار بی‌فایده بود، زمانی که بشیر به کلاس اول رفت اسرا به میهن بازگشتند ولی بین آنها اثری از همسر من نبود، فرزندم را برداشتم و به خانه پدری رفتم، کم‌کم توانستم با کمک پدر، خانه‌ای مهیا کنم و مستقل شوم، پس از گذشت چند سال پیکر احمدرضا تفحص و خبر شهادت او تأیید شد و در گلزار شهدای قلعه سفید به خاک سپرده شد، سال‌ها بعد زمانی که فرزند اولم در ۱۶ سالگی نزد من بازگشت، انگار خدا عمر و نور چشمی تازه به من بخشید، بچه‌ها درس خواندند و بزرگ شدند. هر کدام صاحب شغل و همسر و فرزند شدند و حالا خدا را شکر پنج نوه دارم و به لطف خدا دلم به بودن آن‌ها خوش است.

بانوی قصه ما در پایان گفت‌وگو، آلبوم‌های عکسش را به من نشان می‌دهد، آلبوم‌هایی که برایش حکم گنج را دارند، عکس‌هایی از شهید احمد جمشیدیان، شهید نادعلی بهرامی، شهید احمدرضا صادقی، شهید مدافع حرم موسی جمشیدیان که خواهر زاده اوست.

کد خبر 692345

منبع: ایمنا

کلیدواژه: دفاع مقدس شهدای دفاع مقدس همسر شهید خواهر شهيد جنگ تحمیلی عملیات الی بیت المقدس عملیات خیبر عملیات قادر فیلم سینمایی شهر شهروند کلانشهر مدیریت شهری کلانشهرهای جهان حقوق شهروندی نشاط اجتماعی فرهنگ شهروندی توسعه پایدار حکمرانی خوب اداره ارزان شهر شهرداری شهر خلاق صدیقه خانم

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.imna.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایمنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۸۸۰۴۶۷۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

اقدام آتشین مرد نقاش | مادر و پسر ۱۱ ساله در خشم پدر سوختند

همشهری آنلاین - حوادث: این حادثه دردناک اوایل فروردین ماه اتفاق افتاد. روز حادثه ساکنانی ساختمانی در یکی از محله های پایتخت صدای دعوا و مشاجره مرد نقاش و همسرش را از خانه آنها شنیدند. دقایقی بعد آنها متوجه آتش سوزی و دود از خانه این زوج شدند و پلیس و آتش نشانی را خبر کردند. وقتی آتش‌نشان به محل حادثه رسیدند، شعله‌های آتش خانه مرد نقاش را در برگرفته بود.

آتش‌نشانان حریق را مهار کردند اما در جریان این حادثه مرد نقاش، همسر ۴۱ساله و پسربچه ۱۱ساله‌اش دچار سوختگی شده بودند که همگی به بیمارستان انتقال یافتند. شدت سوختگی زن ۴۱ ساله به حدی بود که او همان روز جانش را از دست داد اما پسر ۱۱ ساله وی و همسرش زنده بودند که در بیمارستان تحت درمان قرار گرفتند. دو روز بعد اما پسر ۱۱ساله هم به دلیل شدت سوختگی جان باخت و به این ترتیب شمار قربانیان این حادثه به دو نفر رسید. از همان زمان و با شروع تحقیقات پلیسی معلوم شد که عامل این آتش افروزی، پدر خانواده بوده است.

وی پس از مرخص شدن از بیمارستان بازداشت شد و در بازجویی ها درباره انگیزه‌اش از این جنایت هولناک گفت: من با همسر و پسرم اختلافات زیادی داشتیم و مدام بحثمان می شد. کار من نقاشی ساختمان است و روز حادثه می خواستم به ساختمانی برای کار بروم. از پسرم خواستم تا همراهم بیاید اما او مخالفت کرد. من هم به شدت عصبانی شدم و بعد از کمی مشاجره با ریختن بنزین روی خودم، تهدید کردم که خودسوزی می کنم. اما پسرم برایش اهمیتی نداشت و با لحن تندی جوابم را داد که خشمم را بیشتر کرد. از شدت ناراحتی روی پسرم هم بنزیم ریختم و فندک را کشیدم.

وی ادامه داد: در این بین همسرم به کمک پسرمان آمد اما خودش هم در این آتش سوخت. وی ادامه داد: من خیلی پشیمانم و اصلا قصد گرفتن جان همسر و فرزندم را نداشتم. همه چیز در یک لحظه و به دلیل عدم کنترل خشمم رخ داد.

این متهم با قرار قانونی و برای انجام تحقیقات تکمیلی در اختیار ماموران ادراه دهم پلیس آگاهی تهران قرار گرفته است.

کد خبر 847303 برچسب‌ها آتش‌ نشانی قتل - قاتل حوادث ایران

دیگر خبرها

  • خشم پدر، جان همسر و فرزندش را گرفت
  • زندگی با آل‌احمد در شیوه نگارش سیمین دانشور تاثیر نداشت
  • زندگی با آل‌احمد در شیوه نگارش سیمین دانشور تاثیر نگذاشت
  • گرامیداشت شهید جاویدالاثر احمد قلی قائدی در بن
  • ظریف، همچون بند زدن برگ گل! | چینی‌بندزن! یه دل شکسته رو هم بند می‌زنی؟
  • اتوبوس‌هایی که به فرمان خانم‌ها حرکت می‌کنند
  • جنایت مرد نقاش | او همسر و پسر ۱۱ ساله خود را آتش زد!
  • اقدام آتشین مرد نقاش | مادر و پسر ۱۱ ساله در خشم پدر سوختند
  • نوه امام خمینی در خارج از کشور چه کاره است؟ /خاطرات عروس بزرگ امام از فوت دو فرزندش و علت آن
  • آخرین وضعیت سلامتی صدیقه وسمقی